یا زهرای سه ساله رقیه جان

بر روی زخمم جز نمک مرهم ندیدم

خیری از این دنیا و از عمرم ندیدم

با اینکه از این دشمنان بد دهانت

حرف بد و بی احترامی کم ندیدم...

اما به من آموخت عمه تا بگویم

"من غیر زیبایی در این ماتم ندیدم" *


مانند مادر در کنارم بود عمه...

تا بود عمه در کنارم غم ندیدم

از ازدحامی که به دورت بود بابا...

یک گوشه ای از پیکرت را هم ندیدم

هر چه صدایت میزدم:بابای خوبم...

چیزی به غیر از سیلی محکم ندیدم

حالا که از راه آمدی کنج لبت کو...؟

 هر چه سرت را پشت و رو کردم ندیدم!

 

خبر آمد که ز معشوق خبر می آید

ره گشایید که یارم ز سفر می آید

کاش می شد که ببافند کمی مویم را

آب و آیینه بیارید پدر می آید

نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی

نه دگر موی سرم تا به کمر می آید

جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد

غالبا درد به دنبال جگر می آید

راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!

سر که آشفته شود حوصله سر می آید

هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم

نیم عمامه از  آن بهر تو در می آید

به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم

غیر من از پس کار تو که برمی آید؟

راستی!هیچ خبر دار شدی تب کردم؟

راستی! لاغری من به نظر می آید؟

راستی!هست به یادت دم چادر گفتی

دختر من!به تو چادر چقدر می آید

سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند

 

جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید

 

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم؟

که در این­جا دهنم زخم شد آن­جا گوشم

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده از دهنم تا گوشم

نبض دارد همه ی صورتم از کثرت درد

شده از شدّت خون قلب من امّا گوشم

پای تا سر همه از شوق تو چشمم امّا

به نسیم سر زلف تو سراپا گوشم

شده حسّاس تر از پیش به گرما چشمم

شده حسّاس تر از قبل به سرما گوشم

وای بابا دهنم، دستم، چشمم، مویم

وای بابا بابا بابا بابا گوشم...

ارث پهلوی شکسته که رسیده ست به گوشم

من هم انگار که رفته ست به زهرا گوشم
يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

اما نيامده ز سفر مهربان او

يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش

تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

آخر رسيد از سفر، اما سر پدر

سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان

با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت

طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر

يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

خورشيد من به مغرب گودال رفتي و

باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد

معراج رفتي از دل گودال قتلگاه

نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي

بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

اما دوباره فرصت جبران رسيده بود

يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش

با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...


ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
 با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد

 امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را
 از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد

 ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
 مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد

 با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست؟
 هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد

 از سر ایمان به داغت گاه می گویم به خویش
 شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد

 وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
 آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:یازهرای,سه,ساله,رقیه جان,حضرت رقیه, ] [ 1:13 ] [ سید حسین موسوی انور ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش امدید
آرشیو مطالب
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 83046
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

ساعت فلش مذهبی
پیج رنک گوگل مهدویت امام زمان (عج)
برای دریافت کد نوا کلیک کنید

معبر سایبری منتظران مهدی